روزهای گذشته
روزهایی که سپری کردیم سرمون گرم جشن حنابندون عمه مریم بود..تو شاد بودی و میرقصیدی.ناز می کردی برای عمه ها و نازتم خریییییدار داره جون دلم و پس فردا هم عروسی میریم. واااااای از مهربونیات بگم که میای یهو دستتو میندازی دور گردنم و منو می بوسی.اون لحظه فقط خدا رو شکر می کنم که توی بهشتی رو به ما داده. خیلی قشنگ حرف میزنی.قشنگ جمله میگی.کلمه به کلمه و به زبون شیرین خودت. " حودم حودم " گفتن هات(خودم) رو عاشقم." حوبه؟ " گفتنهات موقع خواب که دوست داری بغل من دراز بکشی و بخوابی و من هی میگم روی بالش خودت بخواب و تو ذره ذره هی میری اون طرف تر و هی میپرسی حوبه؟بعدش دوباره میای سر جای اولت بغل مامان. یه مدتیه زیاد بهونه بابا رو میگیری ...
نویسنده :
مامان فاطمه
19:53
25 ماهگی
قربونت برم پسرم امیرعلی گلم که روز به روز برای من و بابا امیررضا شیرین تر میشی و قشنگتر صحبت میکنی.خیلی قشنگ جمله ها رو میگی.گاهی فعلها رو درست بکار میبری گاهی هم نه.به نوشابه میگی: نوباژه .به قلب میگی: قبل . عاشق پارک و بازی با بچه ها شدی برخلاف گذشته که کمتر میشد ببرمت پارک و زیاد سمت بچه ها نمیرفتی و خودت بازی میکردی.اما حالا اینقدر ذوق میکنی وقتی از پله های کوتاه و بلند سرسره بزرگ پیچی خودت میری بالا و وقتی سررررر میخوری غرق خنده میشی.الهی فدات بشم و من از اون پایین حسابی لذت میبرم . از پله ها براحتی بالا و پایین میری که این کارو از یک ماه و نیم پیش انجام میدی و من وقتی متوجه شدم که مشغول وسیله آوردن از انباری بودم و تو هم توی ...
نویسنده :
مامان فاطمه
23:55